کتاب «نامههای خاموشان» که به کوشش محمد افشينوفايی و شهريار شاهيندژی گردآوری شده است، عنوان مجموعهاس شامل نامههای تنی چند از فرهيختگان ادب به استاد فرزانه ايرج افشار است؛ بزرگانی همچون مهدی آذريزدی، احمد آرام، جلال آل احمد، مهدی اخوان ثالث، عباس اقبال آشتيانی، مهندس مهدی بازرگان، صمد بهرنگی، ابوالقاسم انجوی شيرازی و… «نامههای خاموشان»، عنوانی که ايرج افشار برای اين کتاب برگزيد، از جنبههای گوناگونی مهم است: حالات شخصی نويسندگان آنها را – که اغلب اشخاص سرشناسی هستند – در بعضی از گوشههای زندگی شان باز می نمايد. گاه بيانگر کيفيت فضای فرهنگی – اجتماعی و تا حدی سياسی روزگاری است که نامهها در آن به رشتهی تحرير درآمدهاند. نظر نويسندگان را دربارهی بعضی کتابها، مجلات، اشخاص و يا حوادثی که روی داده، منعکس می کند. از طرفی اين نامهها نمودار نوع روابط نويسندگانشان با ايرج افشار هم هست.
ایرج افشار یزدی (زادهٔ ۱۶ مهر ۱۳۰۴، تهران - درگذشتهٔ ۱۸ اسفند ۱۳۸۹، تهران) پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی، ایرانشناس، کتابشناس، نسخه پژوه، نویسنده و استاد دانشگاه ایرانی بود. افشار سابقهٔ تدریس در دانشگاههای داخل و خارج کشور ازجمله: دانشگاه برن (سوئیس)، دانشگاه ساپورو (ژاپن)، و دانشگاه تهران را داشت. وی پایه گذار کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران و معروف به پدر کتابشناسی ایران است. محمود افشار یزدی پدر اوست. ایرج افشار نزدیک به ۶۵ سال کوششهای پژوهشی بیش از ۳۰۰ کتاب و ۳۰۰۰ مقاله در زمینههای کتابشناسی،کتابداری، تاریخ، جغرافیا، جغرافیای تاریخی، فرهنگ مردم و موضوعهای دیگر تألیف، تصنیف و تصحیح کرده است. کتابخانهٔ بزرگ و گرانبهای ایرج افشار در مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی محفوظ است.
این کتاب را، گرچه هنوز بسیار اوّل راه است نسبتاً پسندیدم؛ بیشتر به دلیلِ شگفتیهایش بود، یعنی حقیقتش فرضاً باورم نمیشد آذریزدی به ایرج افشار نامهای نوشته و در آن از مثنویِ چاپ استعلامی گِلایه کردهباشد؛ دربارۀ این نامه جلوتر سخنی خواهم گفت. به شمارشِ من، اگر درست باشد، شصت و یک نفر در این کتاب به عنوانِ «خاموشان» ذکر شدهاند، از حرفِ «آ» تا پایانِ «ب». در میانِ آنها، نامهای بزرگ و کوچک زیاد است؛ آلاحمد، اخوان ثالث، آذریزدی، حبیب ابراهیمزاد، عبّاس اقبال، انجوی شیرازی، امیری فیروزکوهی، صمد بهرنگی، تقی بینش، مهندس مهدی بازرگان، قاسم اخوان برنا و چندین و چند نام دیگر. در ابتدایِ این کتاب، چهارنامه از خودِ استاد افشار منتشر شده که خواندنش را توصیّه میکنم، لحن و محتوایِ نامههایِ این بخش، مال خودِ ایرج افشار است، میارزد! عمده کسانی که در این کتاب نامشان آمده است، از نسلِ نسبتاً کهنِ معاصرند، دنبالِ نامِ چندان جدید در این کتاب نباشید؛ نهایتاً در حدّ اخوان ثالث و امیری و امثالهم. از اینگونه کتابهای نامهای، چندتایی دیدهام، آن کتاب که بیشتر از همه در خاطرم مانده، «نامههای ناموران» است که کتابخانۀ آیتالله مرعشی نجفی آن را چاپ کرد؛ چاپِ عکسیِ نامههایی از بزرگانی به آیتالله مرعشی بود که اگر بازهم آن را در کتابخانه یافتم، دربارهاش خواهم نوشت. از صحبت این کتاب دور نیفتم؛ نمیدانم اسمِ خواندنِ این نامهها را چه بگذارم؛ ولی هرچه بوده، ساده نبودهاست؛ گرچه شخصِ استاد افشار بر سرِ کار ناظر بودهاست، ولی باز هم نباید توقّع داشت تمام کلمات نامه را بشود درست خواند، کما اینکه خطّ برخی از نامهها به توقیعات و ملطّفههای عهد قاجار میماند تا به نامههای دورۀ پهلوی و حتّی بعدتر. دوسه نامه از آذریزدی در این مجموعه بسیار چشمم را گرفت؛ حتماً حتماً اگر کتاب را میخوانید، نامههای آذریزدی را نگاه کنید؛ بخشِ نسبتاً مهمّی از نوشتههایش دلتنگیها و درددلهاست، و بخشی هم دربارۀ یزد؛ این دو بخش شاید برای هرکسی جالب نباشد، ولی سخنانی که در دونامه، یکی مورّخِ روز 28 ماه مهر سال 64 و دیگری مورّخ بیستمِ ماه مهرِ سال 70 بیان کردهاست، بالنّسبه سخنان تکاندهندهای است. حرفهایش دربارۀ بیتوجّهیهای انتشاراتها و سازمان تبلیغات اسلامی و حقّ تألیفِ قصّههای خوب در نامۀ اوّل آمده. نامۀ دوم را با نام مستعار فرستاده ولی شخصِ ایرج افشار در پاورقی توضیح داده که قطعاً نویسندۀ نامه، آذریزدی بودهاست؛ آذریزدی با نقدِ نسبتاً شدیداللّحنی به مثنویِ چاپ استعلامی تاخته و انصافاً در مواردی هم حق با اوست، خواندنِ این نامه قطعاً بیفایدهای نیست. خلاصه؛ هنوز باید منتظر مجلّدات بعدیِ نامههای خاموشان بود، ولی دست به نقد، یک مورد قابلتذکّر دربارۀ این کتاب دیدم، و آن این است که شاید بهتر بود بخشی که در پایانِ کتاب، بدون عنوان آمده است و برخی عکسهای استاد را دربرگرفته، حذف میشد و به جایش چندین و چند نامه از اشخاصِ ذکر شده در کتاب میآمد. دلیلم را توضیح خواهم داد. رسم در این کتاب بر این است که برای هر شخصی، چه یک نامه به استاد نوشته باشد چه دهها نامه، فقط یک نامه را در صفحۀ اوّلِ بعد از اسمش به چاپ میرسد و از صفحۀ بعد از آن، چاپِ حروفی نامهها میآید؛ اگر حتّی فرضمان بر این باشد که تهیّهکنندگان کتاب در خواندن نامهها، هیچ خطایی نکردهاند، باز هم جایِ چاپ بسیاری از نامهها هست؛ برای مثال، همان نامۀ مستعار آذریزدی، دستنویسهای اخوان و چند شخصیّت مهمتر؛ عکسهای ایرج افشار را در کتابهایِ دیگر و با عناوین دیگر نیز میتوان به چاپ رساند، گمانم چاپ کردنِ برخی از این عکسها موازیکاری بودهاست، که خب بسیاری از نامههایِ این دفتر اوّل از نامههای خاموشان، میتوانست جایِ آن عکسها بیاید.
برای من که عاشق دلسوختهی نامه هستم این کتاب عیش مدام بود. نامهها به ترتیب حروف الفبای نویسندگان چیده شده. دایره ارتباطات ایرج افشار حیرتانگیزه. از وکیل تا وزیر، از کلاهی تا عمامهای با این بشر مراودهی ادبی داشتن. امیدوارم هر چه زودتر جلدهای بعدی هم چاپ بشه. راستی نامههای مهدی آذریزدی مزهی دیگهای داشت .
سرور ارجمند، آقای افشار .... اما این را هم می دانم که در میان همه آنچه برای کودکان این مملکت سرهم کرده اند چیزی مناسب تر و سالم تر و مفیدتر از همین دوره قصه های خوب کسی نساخته است. به استثنای دو کتاب از یارشاطر دیگر هر چه بازنویسی کرده اند بدتر بوده است. با وجود این هیچ وقت هیچ کدام از ناشرین حقوق آن را نشناختند و ندادند. آقای جعفری با تهدید و گردن کلفتی و تحمیل یک قرارداد غلاظ و شداد که شبیه و نظیری در میان دو هزار قرارداد دیگر موسسه ندارد آنها را به خودش منحصر کرد و بعد هم که قدری حاضر شد تعدیل کند و عمل کند حاضر نشد آن را بنویسد. از سال 54 به بعد سالی پنج هزار تومان به من می داد ولی این هم بعد از تحویل و تحول از میان رفت. در سال 62 اداره امور تربیتی گفت می خواهیم این کتاب را در 120 هزار نسخه تکثیر کنیم و بعضی اصلاحات و بازنویسی ها لازم دارد. به گمان این که حقی به من می دهند سه ماه تمام شب و روز کار کردم. کتابی را در 120 هزار نسخه چاپ کردند و پخش کردند ولی در کتابفروشی ها نفروختند و هیچ حقی برای من قائل نشدند. امیرکبیر به آن قرارداد سال 42 چسبیده و میگوید خانه است موسسه خریده، پرداختی آقای جعفری سند ندارد....یعنی من کتاب ها را برای خواندن و فهمیدن زندگی نوشته ام ولی حالا دارم باآن آدم می کشم و امیرکبیر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی است و من وابسته به گرسنگی و دارم با صدقه سر دیگران زندگی می کنم. و این سرگذشت قصه های خوب برای بچه های خوب است و ما بارگه دادیم تا به قصر ستمکاران چه رسد.... این است که از آقای اشرفی واقعا شکرگزارم که اگر رفتار برادرانه ایشان نبود دیگر نان شب هم نداشتم و از سال 1343 که با آقای جعفری به هم زدم دیگر نگذاشت در هیچ جا کاری داشته باشم. تنها با کمک آقای اشرفی است که زنده ام. تازه وقتی به مدیران امیرکبیر میگویم که باز آقای جعفری از شما بهتر بود که ماهی 400 تومان به من می رساند بدشان هم می آید و خوششان از این می آید که چون شتر را برده اند افسارش را هم بخورند و البته که نماز جماعتشان ترک نمی شود و از حق نباید گذشت که دو نفر از مدیران به حج هم مشرف شده اند و در مسلمان بودنشان شک و شبهه ای نیست....
با تقدیم احترام، مهدی آذر یزدی
17/12/65
جناب سرور عزیز ارجمند، آقای افشار .... راستی هم این نوشته هایی که از شهریور 20 به بعد با امضای مستعار چاپ شده داستان پرهیجانی است که البته بحث از آنها شاید در شان آینده نیست و برای مجلات جنجالیی مانند فردوسی هفتگی سابق مناسب است ولی آفتابی شدن بسیاری از این کتاب ها و نام ها خیلی جالب و برای تحقیق در زمینه ادبیات و مطبوعات کشور لازم هم هست. قطعا جنابعالی هم بسیاری از اینگونه کتاب ها را می شناسید منتها گفتن و نوشتن آن شاید ضرورتی نداشته باشد که نمی دانم. تا آنجا که بنده خبر دارم نظیر این پوشیده کاری ها بسیار است تا آنجا که حتی بنده ناقابل هم که اهل قلم حساب نمی شوم چند تا کتاب ساختگی سر هم کرده ام. منتها دلایلی که نویسندگان برای امضای مستعار دارند متفاوت است، گاهی دلیل سیاسی دارد گاهی اقتصادی گاهی اجتماعی و غیره....یک کار دیگر که بنده با نام مستعار مرتکب شدم یک کتاب دستور طباخی بود که آقای جعفری می خواست و سفارش کرد و با 600 تومان حق التالیف که آن روزها من به آن احتیاج داشتم کتابی ساخته شد که 16 بار تجدید چاپ شد و نوشته بودیم تالیف هنرستان خانه و خانه داری: موسسه ای که اصلا وجود خارجی نداشت. البته کتاب بدتر از بسیاری کتب دیگر نبود ولی طباخی عملی نبود و از روی کتاب های دیگر فارسی سرهم بندی شده بود و فقط فرم آن جالب بود که الفبایی تنظیم شده بود. موضوع خوشمزه ای که برای من پیش آمد این بود که چند سال بعد به مادرم گفتم که یک کتاب طباخی نوشته ام. گفت خوب بود شولی یزدی هم تویش بنویسی! گفتم همین کار را کرده ام. گفت بخوان ببینم. مادرم گفت: خوبه، خوبه، شولی را که بیست سی سال خوردی غلط عولوط نوشتی وای به خوراک هایی که هرگز نه ما بلد بودیم بپزیم نه تو هرگز چشیده ای! و بنده که در میان مولفان محترم هیچی نبودم چهار پنج کتاب دیگر هم با اسامی عجیبا غریبا ساخته ام تا چه رسد به مولفان محترمی که کارشان اصولا ساختن است یا سرشان به کلاهشان می ارزد و خودشان را به دلایلی پشت یک نام مستعار مخفی کرده اند. دنیای عجیبی است. نیست؟ ولی ضمنا خوشمزه هم هست.
در سرزمینی که نامهها و اسناد از سر نادانی یا ترس یا به هیچ دلیلی آسان سوزانده میشوند، ارج ایرج افشار بیشتر آشکار میشود. او در کنار کارهای سترگی که کرده با گردآوری نامههایی که در درازای سالیان برای او فرستاده شده نگاهی نو به تاریخ میاندازد. نامهها از کسانی نام آشنا یا گمنامند و باز هم خواندن آنها تازه است. این کتاب تنها نامهای الف و ب را در بر میگرفت، امیدوارم نامههای دیگران و جلدهای بعدی هم به زودی منتشر شود.
همان زمستان نود که آمد یکبهیک نامهها را خواندم و کنار برخی یادداشت نوشتم ... به امید که مجلد بعدی بزودی از راه میرس�� ... تازه آرزو میکردم همین زندهها هم بمیرند و زودتر نامههایشان را بخوانیم😀 ....جدا از شوخی و دور از جان همهیشان جلدهای بعدی نیامد و حالا باورم نمیشود که شش سال از آن روزها گذشته.